سفرنامۀ ممل خسرو !! ( قسمت دوم)
... به ایشان فرمودیم: حال کجا هست این منزل شهریاران جوان؟ سپس ایشان وظیفۀ خود را به نحو احسن انجام دادندی و مخ ما را زدندی بسی خفن به طوری که شدیداً جوگیر گشته و قصد ساختن شهرمان کردیم.
چند صباحی از نموده شدن مخ ما توسط آن جوانک ژیگول گذشت، در تالار اندیشۀ منزلمان مشغول تفکر و تعمق به آن کار که داشتیم می کردیم بودیم که به ناگاه صدای کوفیدن درب عمارتمان ما را از آن حال با حال خود خارج کردی. مثال یوزی از آنجا به در آمدیم و به سوی درب عمارت روان گشتیم. چاپاری بود، دعوتنامه ای به همراه داشت، درب نامه را گشودیم، روی آن نبشته بودند:
«جشن ماه هشتم خانۀ شهریاران جوان»
یادمان آمد، همان منزل شهریار است، بر آن شدیم حالی بس بزرگ به ایشان دهیم و افتخار حضور خودمان را نسیبشان کنیم و محفلشان را منور بنماییم.
8 آبان 85 :
از دروازه ی اصلی نمایشگاه بین المللی تهران گذر کردیم و به سالن میلاد رسیدیم، پروردگارا!! چه از مقابل چشمانمان گذر می کند؟! گویی این لامکان معدن آن جوانان ژیگول است! عده ای از آنان تکه پارچه ای بیل بیلک مانند به گردن خود آویزان کرده بودندی مثال بیخ حلقی! جمعی هم که انگار به زیارت مرحوم مغفور شادروان ادیسون نایل گشته بودند گیسوان خویشتن را سیخ سیخونکی کردندی مثال آناناس گشته بودند! چشمانمان را که باباقوری شده بود هم گذاشته دهانمان را که باز مانده بود چفت و بست زدیمو به سوی سالن جشن روان شدیم....
شاید ادامه داشته باشد